من یه بیماری دارم، نمی دونم؛ شاید بیماری نادری باشه! باید کتابای روانپزشکی زیر و رو کنم ببینم پیداش می کنم یا نه. من متوجه تفاوت عجیبی بین خودم و دور و بریام شدم، البته شده بودم، اما بش اهمیت نمی دادم. می دونین اطرافیانم، به محض دیدن یه نفر تشخیص می دن، فرد مقابلشون آدمه بدیه یا خوب. یا حداقل تشخیص می دن از آدم روبروشون بدشون می یاد یا خوششون. اما من و آدمای مریضی مثل، که نمی دونم تو دنیا چندتان؛ وقتی برای اولین بار با کسی مواجه می شن، فقط تشخیص می دن که ممکنه در آینده عاشق اون فرد بشن یا نه. اونو از صمیم قلب در اولین نگاه دوست دارن یا نه فعلا حس خاصی نسبت بش ندارن . من تازگیا بیماریم پیشرفتم کرده. چند وقتیه، یعنی حدود یه سالیه که وقتی تو خیابون راه می رم. وقتی راننده تاکسی رو می بینم. وقتی دست فروش رو می بینم. وقتی آدم عصبی رو می بینم که با استرس منتظر تاکسیه، ، وقتی مرد خسیس رو می بینم، وقتی مردی رو می بینم که پز بهترین چیزایی که برای بچش خریده می دن، وقتی زنایی رو می بینم که شوهر دکتر کردن که جا و بیجا بگن نظر دکتر هم همینه، وقتی هم کلاسی خر خون و خود شیرین رو می بینم، وقتی پیرزن قرقرو می بینم، وقتی پیرمردی رو می بینم که بعد از یه عمر به پوچی رسیده و داره با دیگران از پوچی که تازه بش رسیده می گه، وقتی گریه بچه نق نقو رو تو اتوبوس می شنوم وکلافگی و عصبانیت بقیه آدمای توی اتوبوس، (وای وای عاشق اتوبوسم، چون پره آدمه، که بیشترشون عصبی و قرقرو و از دنیا طلب کارند، دیرشون شده و هزار و یک داستان جذابو دارن یا با موبایلاشون یا با بغل دستیشون در میون می ذارن و به من این فرصت را می دن که گوش کنم!! وای چه فرصت جذابی)داشتم می گفتم، خلاصه فرقی نمی کنه آدمه ریش داره یا نه، چادر سرشه یا آرایش وحشتناک کرده، لبخند زده یا اخم کرده، با کلاسه یا بی کلاس، خوشگله یا زشت، به من تذکر می ده یا نه، به نظر با هوش میاد یا خنگ، هر کی، هر کی رو که از صبح تا شب می تونم ببینم،... بی اختیار احساس می کنم بدجوری از صمیم قلب دوستش دارم. هرکی هر کی.خلاصه من از هیچ جور آدمی بدم نمی یاد. راحتتون کنم، مرض من اینه که همه آدما رو، دیوووونه وار دوست دارم، دیووووونه وار و اگه بم اجازه بدن می بوسمشون.-راستی یه چیزی رو جا انداختم؛ علاوه بر آدما من دیونه حیوونای دورو برم هم هستم، مخصوصا گربه های گرسنه؛ زشت و بد رنگ که هیشکی تا حالا نازشونو نخریده، بعضیاشونم یا شلن یا دمشون بریده شده-، هان اینو می خواستم بگم، به نظر شما من بیمارم؟؟؟؟!!! نیاز به درمان دارم؟؟؟!!!! باید قرص بخورم؟؟؟!!!! تورو خدا حداقل منو با خبر کنین ببینم، بیمارایی مثل منم وجود خارجی دارن؟؟؟ نکنه فقط من این بیماری رو دارم؟ تو رو خدا من مریضو بی جواب نذارین. اگه آدم دیگه ای مثل من پیدا کردین، بش بگین حداقل بیاد با من یه کلوپ بذنیم، حداقل خودمون از خودمون حمایت کنیم.
اگه فقط من این مرضو دارم، کاش این بیماری که الآن نادره ویروسی باشه. کاش بتونم بیماریم رو به بقیه آدما انتقال بدم. مثل ایدز!! به نظرتون راههای انتقال این بیماری چیه؟ دست خودم نیست. من بیماریمو دوست دارم. کلا به درمانم خیلی جواب نمی دم؛ چون حالا که دارم فکر می کنم داره یادم می یاد، که آدمای زیادی تا به حال قصد درمان منو داشتن، و علی رقم سعیشون و علی رقم تلاش من، این بیماری کمرنگ تر که نمی شه، بیشتر و بیشتر داره در من پیشرفت می کنه.
باید بر زبان اورد،
پاسخحذفتا شهراز زمزمه احساس پر شه.
روزیکه دیوانگی همه گیر شه
تو درمان شدی :)