۱۳۸۹ تیر ۳۰, چهارشنبه

پاها جز ایستادن، می توانست راه هم برود! یادت هست؟!

پاها جز ایستادن، می توانست راه هم برود! یادت هست؟!

سایه ای در مهِ روی آن تپه به من نزدیک شد، و آرام کنار گوشم گفت:«خِرَد مرده است»

اینجا مه است. کسی راه نمی رود. کسی جرات راه رفتن ندارد. تنها سر جای خود ایستاده است و قطعه ای را جابه جا می کند.

- قطعه به کجا می رود.

-مه است! نمی بینم!

-می توانی راه بروی ببینی قطعه به کجا می رود.

-می ترسم مگر نمی بینی مه است. می افتم.

-آی مه ساختگی است. یک قهرمان می خواهد که برود دستگاه مه ساز را خاموش کند. ببینیم قطعه کجا می رود. یک قهرمان که از افتادن نترسد.

-ما سالهاست که ایستاده ایم.

کسی اینجا یادش نیست پاهایش جز ایستادن، می توانست راه برود؟!!!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر